بازدید امروز : 54
بازدید دیروز : 1
بر خلاف همه روزهای برفی که حالم گرفته است، امروز اصلاً هم حالم گرفته نیست. اول صبح یه شعر از مولانا خوندم که حسابی حالمو جا آورد. اجالتاً برات مینویسمش تا اگه شد سر فرصت یه پست از خودم بنویسم . اگر هم نشد همین همهمونو کفایت میکنه. نوش جانت...
دوش چه خوردهای دلا؟ راست بگو نهان مکن
چون خمشان بیگنه روی بر آسمان مکن
باده خاص خوردهای ، نُقل خلاص خوردهای
بوی شراب می زند ، خربزه در دهان مکن
روز الست جان تو ، خورد میی ز خوان تو
خواجه لامکان تویی ، بندگی مکان مکن
دوش شراب ریختی ، وز بر ما گریختی
بار دگر گرفتمت ، بار دگر چنان مکن
من همگی تراستم ، مست می وفاستم
با تو چو تیر راستم ، تیر مرا کمان مکن
ای دل پاره پارهام ، دیدن اوست چارهام
اوست پناه و پشت من ، تکیه بر این جهان مکن
ای همه خلق نای تو ، پر شده از نوای تو
گر نه سماع بارهای ، دست به نای جان مکن
نفخ نَفَختُ کردهای ، در همه دردمیدهای
چون دم توست جان نی ، بی نیِ ما فغان مکن
کار دلم به جان رسد ، کارد به استخوان رسد
ناله کنم ، بگویدم ، دم مزن و بیان مکن
ناله مکن که تا که من ، ناله کنم برای تو
گرگ تویی ، شبان منم ، خویش چو من شبان مکن
هر بن بامداد تو ، جانب ما کشی سبو
کای تو بدیده روی من ، روی به این و آن مکن
شیر چشید موسی از ، مادر خویش ناشتا
گفت که مادرت منم ، میل به دایگان مکن
باده بپوش مات شو ، جمله تن حیات شو
باده چون عقیق بین ، یاد عقیق کان مکن
باده عام از برون ، باده عارف از درون
بوی دهان بیان کند ، تو به زبان بیان مکن
از تبریز ، شمس دین ، می رسدم چو ماه نو
چشم سوی چراغ کن ، سوی چراغدان مکن
خواستم بیت های عالیش رو بولد کنم دیدم نمیشه هیچ بیتی رو بولد نکرد دیگه هرطور خودن حال میکنی بخونش...
لینک دوستان
آوای آشنا
اشتراک